یه روزی به جنگل پناه میبرم.
یه روزی آروم و بی صدا از بودن در کنار آدما جا میزنم.
یه روزی میرم توی کلبه ای زندگی میکنم.
یه روزی تنهای تنها زندگی میکنم.
دور از همه چیز دنیا
فقط من و جنگل و تنهایی
یه روزی
میرم.
دلم میخواهد شعری جدید بنویسم
اما نه دست یار است
نه قلم
نه دفتر شعری که دارم.
دلم آهسته گرست.
دیگر او هم یار نمی شود.
و این منم
شاعری که شعر نمی گوید
توی یک شب گرم تابستون
بعد از یک عمر روزه تنهایی
با سلام تو افطار کردم.
رو به تو نماز خوندم.
با تو حرف زدم.
تورو پرستیدم.
دوستت داشتم. عاشقت شدم.
یادت هست هنوز هم؟
امشب فرشته ای از آسمون اومد و آروم گفت تو به بهشت میری.
من میدونستم که بنده خوبی نبودم
اما تو خیلی خدای خوبی بودی.
چه غم دارم به هر لحظه
که من بارانیم امشب
چه اندوهی زفجر روز
که من بارانیم امشب
چه دیداری چه پیمانی
که من بارانیم امشب
چه امیدی به فردایی
که من بارانیم امشب
چه عشقی رو به تنهایی
که من بارانیم امشب
مرا در سایه ها بنگر
که من بارانیم امشب.