ابروم رفت

یکی از دوستام نامزد داره. نامزدش بهش خیانت می کنه . قرار شد من در قالب یه دختر ناشناس بهش زنگ بزنم و امتحانش کنیم . خلاصه من زنگ زدنمو اونم پا داد و حتی یه بارم همدیگه دیدیم . بگذریم این قضیه گذشت و بعد از مدتها این نامزد دوستم منو تو خیابون خیلی اتفاقی دید . البته تنها نبود با پسر خاله اش بود . حالا پسر خاله اش کی بود ؟؟؟ هم دانشگاهی من . فک کن نامزد دوستم می گفت این مریمه . پسر خاله اش می گفت نه بابا این شیواهه . حالا من مونده بودم چه غلطی کنم . منم کم نیوردم رک و راست داشتم توی چشمای هم دانشگاهیم نگاه می کردمو می گفتم من شمارو نمی شناسم . اصن شمارو تاحالا نیدم .


پاورقی ...

تاحالا اینقد تابلو دروغ نگفته بودم

می خواهم دوباره بنویسم

چند شبی هست از سر کار که می یام ماشین نمی برم تو پارکینگ می گم شاید لازم  بشه دوباره برم بیرون و حوصله ندارم هی ماشین از پارکینگ در بیارم . برعکس وقتی می رم خونه تا 12 شب از خونه بیرون نمی یام و 12 شب با غلط کردن و فحش دادن به خودم که چه جوری فک کردی که اخر شب حوصله داری بری ماشین بیاری تو پارکنیگ، می رم ماشین می یارم می ذارم پارکینگ 


پاورقی...

من اینجام 


کمبود تعطیلی

 تمام برنامه ریزی هام بهم ریخت . دو تا مسافرتام کنسل شد . اعصابم خیلی بهم ریخته . شبا قبل خواب کلی به ضرر های مالی فک می کنم تا خوابم می بره . البته زیادم ضرر نکردم ولی خب من چون دختر اقتصادی هستم برام سنگین تموم شد .کارم بیشتر از اون چیزی که فکرشو می کنید سنگین شده . به ورزش هام نمی رسم . عصر ها وقتی از خواب بیدار می شم که هوا تاریک شده و فقط می تونم توی حیاط چرخ بزنم . اتاقم خیلی خالیه . از وقتی مثلن تغییر دکوراسیون دادم نه کتابخونه براش خریدم نه میز ارایش . فقط تخت و میز کامپیوترم توشه . یکی نیست بگه دختر اینم شد تغییر دکوراسیون ؟؟؟ خب چیکار کنم هنوز میز و کمد دلخواهمو پیدا نکردم . نه دنبالش گشتم خیلی هم گشتم اما پیدا نکردم 



پاورقی ...

چرا اینقد تعطیلی ها کمه امسال ؟

آرامش دریا

تابستون هم تموم نمی شه که یکم بتونیم از خونه بیایم بیرون . بتونم راحت لب دریا روی ماسه های دریا قدم بذاریم موهامو از شرجی نچسبه توی صورتمون و خیس عرق نشیم . نیسم خنک بوزه و حال کنیم همش چپیدم توی خونه . یا سر کارم یا خونه . هر صبح از لب دریا رد می شم تا می ریسم شرکت ولی حسرت می خورم که نمی تونم پیاده بشم و از ارامشش چند دقیقه ایی استفاده کنم . چقد کار و بدبختی زیاد شده که ادم از روزمرگی ساده و لذت بردن از زندگی دور می شه . هر روز دور تر و دور تر تا اونجایی که توی مرداب استرس و اشفتگی غرق می شه . دلم هوای سفر کرده . باید یه برنامه ریزی درست حسابی کنم . یه دو دوتا چهارتا ببینم صندوق ذخیره ارزی چیزی توش هست واسه سفر یا نه



پاورقی ...

یه خیر پیدا نمی شه خرج سفر منو بده؟

گاهی وقتا

گاهی وقتا در برابر بعضی حرف ها باید سکوت کرد . فقط نگاه کرد همراه با یک آه بلند از ته اعماق وجود که طرف مقابلت به اوج خرد شدن و شکستنت پی ببره .

گاهی وقتا باید چشمات رو روی خیلی از چیزا بست . خیلی از حرف ها رو نباید شنید . خیلی کار هارو نباید انجام داد . نه به خاطر اینکه نمی تونی . نه  . به خاطر اینکه اگه انجامش بدی از شعورت زیر سئوال می ره .


مجازیـــــــــــــــ

دوست دارم از اردیبهشت بنویسم . از ماهی که برام خیلی خوب بود . اینقد که وقت نکردم بیام اینجا و به دوستام سر بزنم . اینقد که نتونستم براتون بنویسم و تشریحش کنم . اینقد که اصلن نوشتنم نمی یومد . اینقد که دوست داشتم توی حال زندگی کنم نه توی دنیای مجازی . 

اردیبهشت تموم شد و من تموم شدم 

و این بار حال هم مجازی بود .... مجازیـــــــــــ


روش جدید

صبح با لرزش ویبره گوشیم از خواب شدم . دیدم عکس مامانم افتاده و نوشته مامانی. فک کردم اشتباه دیدم . همینجور که زنگ می خورد از جا بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و دیدم مامانم رو مبل دراز کشیده و داره تلویزیون می بینه . بهش گفتم مامان !! این چه حرکتیه که الان زدی ؟ می گه حال نداشتم بیام بیدارت کنم



پاورقی...

اینم مامان شیرازی من

شیرینی

از در شیرینی فروشی که داشتم رد می شم بوی شیرینی دهنمو صاف کرد . رفتم تو که از این شیرینی دونه ای ها بخرم . یه ساعت تو ویترین چرخیدم تا یکی انتخاب کردم . به خانمه گفتم از این ردیف 3 تا توت فرنگیشو بهم بدین . گفت نمی شه همش توت فرنگی باشه باید پرتقال و موزم برداری وگرنه ردیفم بهم می خوره . گفتم خب من موز و پرتقال دوست ندارم . از هر سینی یه توت فرنگیشو بده تا ردیفت بهم نریزه .خانمه دید زور زبون من نمی کنه  کلی خندید .



پاورقی...
قبلن مردم مشتری جذب می کردن . جدیدن مشتری می پرونن

بهمنــــــــــــــــ

 هر شنبه صبح به عشق اینکه جمعه رو تا ظهر می خوابم از خواب پا می شم ولی هر پنچ شنبه شب بچه ها برنامه ریزی می کنن برای اینکه جمعه صبح ساعت 6 بریم دوچرخه سواری لب دریا . من بد بختم جمعه ها ساعت 6 از خواب می پاشم و پر پر می شم . کل هفته به آب و هوای یاهو و گوشیم که نگاه می کنم جمعه رو بارونی نشون می ده اما وقتی جمعه می رسه یهو سیستم آب و هوایی جهان تغییر می کنه و افتابی می شه و دوباره جمعه بعد بارونی نشون می ده .  ما که بی خیال بارون شدیم و امسالم حسرت بارون رو دلمون موند .دیگه چس ناله کردن گذاشتم کنار . اینجایی که کار می کنم خدا رو شکر راضی ام و همکار بد ندارم که عصبیم کنه . یکی از دوستامم آوردم پیش خودم سر کار پشت همیم .یه دونه مسافرت دیگه توی راه دارم که اونم 10 روز آخر ساله . نمی گم کجا می رم تا روز آخر .


پاورقی ...

ندارم 

برف پاک کن

از سوپرمارکت خرید کرده بودم . داشتم عرض خیابون طی می کردم که یه ماشین به سرعت برق رسید . من ایستادم چون انگاری دستشویی داشت و نمی تونست صبر کنه . به من که رسید برف پاک کن ماشینو زد . انگاری یه پارچ اب ریختن رو من . تمام صورتم و عینک آفتابیم خیس شد . جلومو نمی دیدم . اصن یه وضعی . بر خواهر مادر اون راننده لعنت .



پ.ن : ایده خوبی برای ادیت کردن پسر هاست

اخرین ماه پاییز

سرمو کرده بودم تو قسمت فریزر یخچال . سرم داغ بود . داشت می ترکید . دور چشمام در می کرد . از دوش گرفتن با اب سرد متنفرم . ولی اصلن دوست نداشتم از یخچال بیام بیرون . یخچال داشت بوق می زد . مامانم داشت با تعجب نگاهم می کرد و گفت چیزی گم کردی داخل . نمی خواستم جوابش بدم و فقط می خواستم از سرمای داخل یخچال لذت ببرم . صدای مامانم می یومد که داشت می گفت خدایای یه عقل سالمی به بچه های من بده  و من همچنان در یخچال بودم و خواهرم می گفت برو تو . خودت به درک یخچال سوخت بذار درشو ببندیم  . مامانم گفت داره بارون می یادبرو زیر بارون شاید اروم شدی . و من به بارون پناه بردم



پاورقی ....
1-طبق معمول مسافرت بودم
2-بارون می یاد . پاییزم داره تموم می شه

4 ابان

تولدم بود ولی اصلن حسش  نبود بیام چرت و چرت بنویسم اینجا . تازه از مسافرت برگشته بودم و خسته بودم . نگرانم نباشید الان بهترم . کادو هم ای خدا رو شکر امسال بهتر بود .



پاورقی ...

همیشه شاد باشی

فصل مورد علاقه من

اینجا همه چیز وارونه شده است . من وارونه شده ام دنیا وارونه شده کارهام وارونه شده و گره ها کور تر شدن . اعصابم ضعیف تر شده . دست رو هر چیزی می ذارم نسلش متلاشی می شه . فک کنم اگه با یه پسری دوست شم کلا نسل پسر ها هم منقرض بشه .
کل بعدازظهر امروز رو دنبال در توالت فرنگی می گشتیم . اره در توالت فرنگیمون با حمله انتهاری فردی ناشناس شکسته شده بود و اون فرد هیچ وقت نه خودش سوتی داد ما بهفمیم نه ما به اسمش پی بردیم . اقا خلاصه پیدا نشد . یا تموم کرده بودن یا سایزش نبود . یا نسلش گم شده بود . به نظرم یه تولت فرنگی نو بخریم ارزون تر پامون در بیاد .
الان توی شرکتم و در حالی که شکمم از گشنگی به پشت کمرم چسبیده و اصلا کنترل اعصاب ندارم .




پاورقی ...
1- دلم هوس یه دست کله پاچه کرده .
2- نه دلم هوس یه عالمه سیب زمینی سرخ کرده کرده .
3- من حامله ام یعنی ؟
4- پاییز همتون سبز .....

من و باغ

دوباره مسافرت بودم . امسال دوباره افتادم رو غلتک مسافرت رفتن . چند روز پیش ساعت 12 ظهر زنگ زدن بهم گفتن حاضر شو می یام دنبالت بریم مسافرت . منم داشتم لازانیا می پختم . گفتم اجازه بدین ناهار بخورم بعدش می یام . بعدشم یه دست لباس واسه خودم جمع کردم + مسواکم پریدم تو ماشینو رفتم مسافرت .
یکی از همکارام رفته مرخصی . یعنی وقتی بود هم فرقی نمی کرد . کلی کار ریخته سرم . امروز وقتی اومدم تو اتاق کارم یکی از همکارام بهم گفت : بریم ؟ گفتم کجا ؟ گفت بریم پارک قدیم بزنیم هوا بارونیه .... خو بریم خونه دیگه ساعت 3 شده . یه نگاه به عقربه های ساعت انداختم که مثل بازی رالی داشتن از هم سبقت می گرفتن .
دوستم رفته پیش یه خیاط مرد مانتو دوخته . این نکته بگم که خیاط اندازه هاشو نگرفته از یه مانتو دیگه که واسه مدل اورده بوده اندازه برداشته . مانتو یه سایز کوچیک تر دوخته و مانتو اندازه من شده . دوستم مانتشو داد به من. مانتوش خوشگله و بهم می یاد .
وقتی مانتو تنم کردم مامانم بهم گفت خیلی وقته مانتو رنگ روشن تنت ندیدم . همیشه یا کرم بوده یا مشکی . فک کنم از وقتی با دوست پسر اولیت بهم زدی دیگه مانتو رنگ روشن نپوشیدی .
رفتم تو فکر . چه دقتی داره مامان دوستم . به گذشته برگشتم و حسابی حالم گرفته شد .




پاورقی ...
1- از این به بعد همش مانتو رنگی می خرم .
2- به دوستم گفتم یه مانتو انتخاب کنه من پولشو می پردازم .
3- حالا باید برم یه شال و یه کیف و یه کفش ست برای مانتو بخرم .
4- مسافرت رفته بودم چند تا از روستا های خوش اب و هوای اطراف کرمان .
5- کلی انار ، سیب گلاب ، گردو ، انگور و انواع و اقسام میوه چیدیم .
6- حسابی جاتون خالی

دلتنگی

وقتی دلتنگی هایت لبریز می شود فقط می توان نوشت . بدون هیچ توضیحی .

وقتی دلتنگی هایت لبریز می شود می خواهی با دیگران تقسیمش کنی . با کسانی از جنس خودت .

وقتی دلتنگی هایت لبریز می شود نوشته هایت بیشتر می شود . دست خودتت نیست . زیرا اختیار نوشتن را از تو می گیرد .

وقتی دلتنگی هایت لبریز می شود می خواهی دیگران درکت کنند و مرحمی بر درد هایت باشند.



پاورقی ...

1- می خواهم یه خونه تکونی کنم

2- خونه تکونی برای تمام موضوعاتی که ذهنمو درگیر خودش کرده



دامنه های زاگرس





پاورقی ...
1- یه همچین جایی بودم من
2- عکاس خودم

دوست دارم بنویسم

اره الان مرداد ماهه ولی من دوست دارم از تیر ماه بنویسم . از وقتی که رفته بودم مسافرت . جای همگیتون خالی . تو پست قبلی نوشتم امسال از مسافرت خبری نیست ولی یه مسافرت خورد به تورم رفتم 10 روزی زندگی در دامنه رشته کوه های زاگرس .واقعا زیبا بود . دور بودن از سرو صدا و گرفتاری های زندگی و زندگی کردن در آرامش با صدای پرنده ها و خوردن از آب چشمه طبیعی و استراحت کردن زیر درخت های بلوط . خوردن میوه های نشسته و جنگلی ، اب بازی تو رودخونه و لذت بردن از هوای بدون دود و دم و شرجی . نه خبری از قسط های عقب افتاده و بدهکاری بود نه خبری از غر زدن های مامان .



پاورقی...
1- از همه اونهایی که در نبود من این پیچ خالی نذاشتن ممنون
2- در اولین فرصت عکس هاشو می ذارم
3- کرمانشاه ( اورومانات ) بودم .

خرداد

این روز ها برنامه زندگیم خیلی تغییر کرده . الان که دارم این متنو می نویسم خاله ام اومده خونمون و داره جیغ جیغ می کنه و می گه وقتی مردی رفتی اون دنیا زبون همه مردم دنیا بعد از مرگ عربی می شه و پاشو کرده تو یه کفش و منم بهش گفتم اگه مردم و رفتم اون دنیا زبونم عربی نشد گردن تو . وای سر درد گرفتم از دست خاله ام . بگذریم . داشتم می یگفتم برنامه زندگیم تغییر کرده و اگه خاله گرام بذارن بقیشو بنویسم . یادم رفت . اخ . امسال مسافرت تعطیله چون دارم پولامو جمع می کنم تا یه کار بزرگ انجام بدم . الان نمی گم تا بعدا سوپرایزتون کنم . چند ماهیه توی یه شرکت جدید سر کارم . محیط خیلی گرم و دوستانست . همکار هام رو دوست دارم و اونا هم منو دوست دارن . البته من از این شانسا ندارم و همشون متاهل هستن . کارم نسبتا راحته ولی با ادم های خنده داری سرو کله می زنیم که گاهی وقتا همزمان باعث اعصاب خوردی و شادی روح می شه . نمی گم کارم چیه چون خیلی ها ممکنه منو شناسایی کنن و ترورم کنن .




پاورقی ...
1- کمی چاق شدم
2- البته نه خیلی . اینا همه از نتایج پشت میز نشینی و خوردن زیاده .
3- الان احساس گشنگی خیلی زیادی دارم .
4- بازم می بینمتون

Plz

توی این مدتی که زیاد چرت و پرت براتون نمی نوشتم نظرات خیلی زیادی از سمت دوستان دریافت کردم . چه خوب و چه بدش بماند وای من نمی دونم چرا وقتی توی دنیایی که نفس کشیدن هم یارانه ای شده نمی ذارن یکی یه وبلاگ برای خودش داشته باشه و خودشو خالی کنه . همین کارا می کنید جونای مردم عقده ای می شن . می رن سیگار می کشن . معتاد می شن . درساشونو پاس نمی کنن . ترک تحصیل می کنن . از خونه فرار می کنن . گیر ادم های خلاف کار می یفتن . از راه بی راه می شن . انگل جامعه می شن . هزار تا بلا سرشون می یاد . ...... و بچه ناخواسته . سقط غیر قانونی جنین و بگذریم . بذارید من همین دو خط چرت و پرتمو بنویسم . ( اسمایلی اشک در چشم حلقه زدن ).



پاورقی ...
پلیز پلیز پلیز ( اسمایلی زجه زدن )

بعد از 13

بعد از سالها تلاش بی نهایت در راه گره زدن سبزه ها بلاخره بخت یه جوان بد بخت بخت برگشته باز شد و باعث باز شدن بخت گره کور خورده منم شد .





پاورقی ....

1- سال خوبی داشته باشید

2- انشا الله بخت همه دختر پسر های جون باز شه

3- برای همتون دعا می کنم برای منم دعا کنید

4- دروغ 13 بود

پایان دفتر سال 1389

امسالم تموم شد . خیلی زود . اندازه یه پلک زدن . هم خوب بود و هم بد . 5 بار مسافرت رفتم . با خیلی ها اشنا شدم که برام خوب بود . دوستای جدید و خوبی پیدا کردم . 



پاورقی ...

1- امیدوارم سال خوبی برای همتون بوده

2- امیدوارم سال خوبی برای همتون باشه.

3- دوستتون دارم و عیدتون مبارک

بـــــبـــــــار

اسمون بندرم مثل اسمون شهر های دیگه داره گریه می کنه . نمی دونم از چی دلش پره . خودشو می کوبه زمین . رعد وبرق می زنه . بغض می کنه و می باره . به شدت می باره . طوری که اب خیابون های شهر رو می گیره و برای رد شدن از عرض خیابون باید لباس شنا بپوشی یا اگه شنا بلد نیستی قایق سوار شی . از این قایق موتوری ها نه ها . از این قایق پارویی ها و با لذت پارو بزنی . دوست دارم با اسمون حرف بزنم . ببینم چرا گریه می کنه . شاید بتونم کمکش کنم . 
خواهرم اتاقشو از اتاق من جدا کرد . اما نمی دونم چرا برای رفتن هی این پا اون پا می کنه . کتاب هاشو یکی یکی می بره . الانم بهانه گرفته کلید ، در کمدشو باز نمی کنه . نصف لباساشم بیشتر نبرده . هی بهانه های چپندرقیچی می گیره .



پاورقی ...
1- دوست دارم اسمون ببوسم . به خاطر بزرگیش . به خاطر عظمتش .
2- یکی هم خر نمی شه بیا خواهرمو بگیره دوتا اتاقا مال من بشه

مثل بید می لرزیدم

همین الان من وسط یک ماجرای دزد و پلیسای واقعی بودم . وای نمی دونی چه هیجانی داشت ولی حسابی ترسیدم
همین که پامو از اموزشگاه گذاشتم بیرون یه زنی به سرعت به سمتم می دوید یه موتور به سرعت فرار می کرد و یه عالمه ماشین پلیس آژیر کشون دنبال اون موتوره بودن و یه عالمه پلیسم یهو از ماشین پریدن بیرون و دوره اون زنه و منو گرفتن .
وای منو بگو داشتم سکته می زدم
بعد زنه گرفتن و بردن تو ماشین
شانس آوردم شلیک نمیکردن و گرنه الان من اون دنیا بودم



پاورقی ...

1- یه بارونی هم می یومد . مثل این فیلم پلیسا

زمستونـــــــ

زمستونم شروع شد و هوا ناجوانمردانه سرد است . من نمی دونم درخت خونه ما چرا جوگیر شده و هی فرت و فرت برگ می ریزه . دیروز که داشتم برگ های حیاط جارو می کردم یه لونه پرنده که از درخت افتاده بود پایین دیدم . نمی دوسنتم از کجا افتاده و اصلا حسش نبود برم پله بیارم مثل دقهان فداکار  برم بالای درخت و لونه بذارم سر جاش . تصمیم گرفتم لونه رو بردارم بیارم توی اتاقم بذارم تو طاقچه . 

شب تولد مامانم بود که 12 شب متوجه شدم کیف پولم نیست . همه جا رو گشتم اما نبود که نبود . حتی تا سر خیابون . و چوب اب رو هم گشتم . فرداش توی اتوبوس بودم که مامانم زنگ زد و گفت نیرو انتظامی کیفتو دیروز پیدا کرده . از روی کارت استخرت رفتن در استخر و ادرس خونه گرفتم و اون مامور نیرو انتظامی کیف پولتو اورده خونه تحویل داده و دیگه ناراحت نباش . مامانم کلی ازش تشکر می کنه و زنگ می زنه به رئیسش و می گه این مامور با وجدانتونو تشویق کنید . و من هر چی به مامان التماس می کنم که مامان خودم شخصا می خواهم ببینمش و ازش تشکر کنم قبول نمی کنه .


پاورقی ...

1- شیراز که بودم بهم خبر دادن یکی از دوستای خوبم به رحمت خدا رفته .

2- پول زیادی تو کیفم نبود اما مدارک هام خیلی برام مهم بودن .

من و مامانم قسمت اول

من : مامان ؟
مامان ( در حال غذا پختن پشت به من ): چیه ؟
من : مامان ، چند تا دختر خوشگل مثل من داری ؟
مامان ( همچنان پشت به من ) : هیچی ... اگه داشتم که نمی ترشیدن رو هوا می بردن . صف می کشیدن قطار قطار در خونه رو هوا شما رو می بردن .
من ( با صورتی کش اومده ) : مــــــــامــــــــان
مامان : مگه زن اسماعیل ذاکری یادت نیست
من ( در حالت اخم ): خوب اون جای طلبش برداشت
مامانم ( رو به من با خنده ): بدهکارم نیستیم .
من : { سکوت }
مامانم ( با خنده خیلی زیاد ) : حالا چی می خواستی پول ؟




* پاورقی : یکی از اشناهامون که موتور فروشی داشت به یک  خانواده فقیری موتور فروخت . وقتی رفت پولشو بگیره گفتن پول نداریم بدیم ولی دختر داریم . اونم دخترشونو به عنوان زن دوم جای طلبش برداشت

دیار غربت

نمی دونم دقیقا چم شده . چند وقتی هست سکوتی تمامی افکارمو در بر گرفته . خیلی حرف ها برای گفتن دارم ولی انگار یه دیوار اهنی دقیقا سر راه نوشته هام قرارداده . خیلی چیز ها توی ذهنم مرور می شه اما همین که می یاد نوشته بشه یکی این فیبر نوری قطع می کنه . اصلا بهش فکر نکنید . گفتم نه ...ئه ئه اصلا پای مسائل عشقی و عاطفی این وسط نیارین . خیلی از مسائل دیگه هست که الان جای اینا رو گرفته . اصلا فکر نکنید من 24 ساعته نشستم و به خواستگارو این جور حرف ها فکر می کنم.

بگذریم یه 15 روزی رفتم مسافرت . از شانس بدم این دفعه که اومدم خونه خاله خراب شم خاله محترمه جا خالی دادن و رفتن مسافرت . من موندمو شوهر خاله محترم + اشپزخونه . بله بنده خیر سرم برای دکتر رفته بودم داشتم غذا می پختم . شوهر خاله محترم هی هندونه های قلمبه می ذاشتن زیر بغلم و از دست پختم تعریف می کردن و گفت خدا تو رو رسونده . تازه وقتی داشتم بر می گشتم اینقدر ناراحت شد . بابام اینقدر ناراحت نمی شه از رفتنم. اما خدا خیرش بده ظرف ها رو شوهر خاله ام می شست . می دونست  که من از ظرف شستن متنفرم .



پاورقی ...

1- بابت تبریک تولدم و گواهینامه ممنون

تولدمه

امروز رفتم توی 23 سال . خواهرم امسال تصمیم گرفته بود نذاره من به دنیا بیام و مامان رو هل بده تا من سقط بشم . ولی این جنایت نا فرجام موند . من با صحت سلامت به دنیا اومدم .


پاورقی ...

1- نزدیک بود پسر به دنیا بیام

2- شماره حسابمو برای دریافت کادو و هزینه زایشگاه به هر کی که خواست اعلام می کنم

3- خیلی دوستتون دارم

بلاخره شد

شب زود خوابیدم که صبح بتونم زود بیدار شم . ساعت 5 صبح بود که از خواب بیدار شدم . خیلی زود بود برای همین تا 6:15 صبح خوابیدم . حاضر شدم و خودمو به آموزشگاه رانندگی رسوندم . اره برای 5 دفعه می خواستم امتحان رانندگی بدم شاید این سرهنگ ها از خر شیطون پیاده شدن و منو قبول کردن . قبل امتحان یک ساعتی با یکی از مربی ها تمرین کردم . مربی می گفت در عجبم چرا ردت می کنن . خلاصه تا سرهنگ ها اومدن و نوبت من شده نزدیک بود از استرس اسهال بشم . منو دو نفر دیگه توی ماشین نشستیم . نفر اول خوب رانندگی کرد و قبول شد . دومی رانندگیش بد نبود ولی یه جا خراب کرد و رد شد . بعد نوبت من بود که خرابکاری نفر قبلیو درست کنم . وقتی سرهنگ دید که تونستم خرابکااری اونو درست کنم دیگه فقط یه تقاطع و پارک دوبل ازم امتحان گرفت و قبولم کرد . بهم گفت خیلی خوب و با اعتماد به نفس رانندگی کردی و بدون هیچ غلطی قبولم کرد . 

داشتم سمت آموزشگاه می رفتم که یه پسری اومد جلو و ازم خواست عینکمو برا امتحان بهش قرض بدم چون اون عینکشو جا گذاشته بود . عینکمو بهش دادم و رفتم سمت آموزشگاه و بهش گفتم بیا اونجا عینکمو بهم پس بده . رفتم آموزشگاه از راهنمای و رانندگی دو تا افسر اومده بودن و از بعضی ها دوباره امتحان می گرفتن. از من پیشونی سفید بخت بر گشته هم خواستن که دوباره امتحان بدم و حالا من عینک نداشتم . فکر نکنید کورم ها ولی باید عینک روی چشمم می بود . از یکی از خانم هایی که عینک ته استکانی داشتن خواستم که عینکشو بهم قرض بده . هر چی گفت ممکنه چیزی نبینی گفتم مشکلی نداره . خلاصه اونو گذاشتم و رفتم شاخ غول شکستم و دوباره بدون هیچ غلطی قبول شدم و یه ماه دیگه گواهینامه ام می یاد .



پاورقی ...

1- شیرینی خبری نیست

2- تاحالا کلی پول خرج کردم

3- اگه دفعه اول قبول می شدم شاید شیرینی می دادم

گواهینامه

اخه اینم شد زندگی . سه هفته متوالی می رم امتحان رانندگی می دم رد می شم . خوب دنده عقبم خوب نیست . خسته شدم از بس التماس سرهنگ ها کردم . لا مذهب ها هم می بینن نوشته یه جلسه تمرین دنده عقب . هر دفعه 2 بار از من امتحان دنده عقب می گیرن . اولی شانسکی خوب می رم ولی دومی همیشه خراب می کنم . این دفعه هم موقع دنده عقب رفتن جدول کنار خیابون تموم شد و دیگه نمی دونستم این چراغ وسط عقب ماشین با کجا تنظیم کنم و کلی واسش زیکزاکی رفتم . هر چی بهش گفتم سرهنگ تو منو قبول کن قول می دم تا اخر عمرم دنده عقب نرم . قبول نکرد .
رفتم پیش مدیر اموزشگاه . گفت هفته دیگه یه سرهنگ بهتر می یاد . می گفت این سرهنگه تو این دو هفته از بین 180 نفر فقط 10 نفر قبول کرده . خلاصه یه نور امیدی توی دلم روشن شده . نذر کردم اگه گواهینامه گرفتم گوسفند قربونی کنم .



پاورقی ...
1- دو هفته می رم تعطیلات .
2- یزد می رم .
3- بعدشم به مدت یک ماه باید مهمونداری کنم .

خواهر زاده من

خواهر خواهر من حامله است و خواهرم داره خاله می شه و منم خاله دور می شم . برای اینکه خاله نزدیک بشم فعلنا باید صبر کنم تا یکی خر شه بیاد خواهر منو بگیره . قراره شده من برای بچه خواهر خواهرم کادو بخرم . حالا دارن فکر می کنن چی از همه گرون تره که بگن من بخرم . اخه بهشون گفتم یه تیکه که الان می خواهین بخرین من پولشو می دم که بعدا الکی چیزی اضافه خریداری نشه . خواهرم که پول نداره برای خواهر زاده اش کادو بخره من باید دست تو جیبم کنم . مامان منم از این فکر استقبال کرد و گفت خوب نوه منم می شه دیگه . پس منم همین کار می کنم .



پاورقی ...

1- بچه خواهر خواهرم دختره 

2- ابان ماه بدنیا می یاد و اخلاقش مثل من می شه

3- خیلی بهشون می گم اسمشو مثل اسم من بذارین