مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

روز تازه

هیچ فردایی روز تازه ای نیست


فقط فاصله ای ایست از مصیبت ننگین روز قبل.


من داغدار تمام روزهای تازه ی  عمرم هستم.





سعید شجاعی


دست های خالی

دفترم آغشته به خون شعر هایی ایست که برایت ننوشته ام .


کلمات رو به انقراض اند


و خیال من حول و حوش , حضور تو می گردد.


عطر تو معجزه میکند


ورنه این دست های خالی


همیشه پوچ از هر اتفاق تازه ای هستند.





سعید شجاعی






روئین تن

من روئین تنی بودم


که نمی دانستم


چشم های تو


پاشنه ی آشیل من است.




سعید شجاعی

مرد حادثه

لعنت به لحظاتی که آبستن حوادثی هستند


که به اجبار انسان را به پذیرفتن آن وا می دارند.


اما من از این مرگ خاموش تن زدم .


تاوان آن هر چه باشد فرقی ندارد


من مرد حادثه ام .



سعید شجاعی

رسم خدایان

تنهایی شیوه ی خدایان است .


حال که خدای قلبی شدی


خدایی کن .


اما معجزه در دستانت شکل می گیرد.  


می توانی مهربانی را به خدایان دیگر بیاموزی.


بشکن این رسم ژنده پوش را. دنیا پر شده است از خدایانی یک سان . 


قرن ما خدایی عاشق تر از معشوق می خواهد.




سعید شجاعی