هیچ فردایی روز تازه ای نیست
فقط فاصله ای ایست از مصیبت ننگین روز قبل.
من داغدار تمام روزهای تازه ی عمرم هستم.
سعید شجاعی
دفترم آغشته به خون شعر هایی ایست که برایت ننوشته ام .
کلمات رو به انقراض اند
و خیال من حول و حوش , حضور تو می گردد.
عطر تو معجزه میکند
ورنه این دست های خالی
همیشه پوچ از هر اتفاق تازه ای هستند.
سعید شجاعی
لعنت به لحظاتی که آبستن حوادثی هستند
که به اجبار انسان را به پذیرفتن آن وا می دارند.
اما من از این مرگ خاموش تن زدم .
تاوان آن هر چه باشد فرقی ندارد
من مرد حادثه ام .
سعید شجاعی
تنهایی شیوه ی خدایان است .
حال که خدای قلبی شدی
خدایی کن .
اما معجزه در دستانت شکل می گیرد.
می توانی مهربانی را به خدایان دیگر بیاموزی.
بشکن این رسم ژنده پوش را. دنیا پر شده است از خدایانی یک سان .
قرن ما خدایی عاشق تر از معشوق می خواهد.
سعید شجاعی