مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

هنگامی که تو غم داشتی...

تو غم داشتی


به اندازه تمام کوه ها لبریز سخن بودی


نگاهت از درد هایی بی پایان حکایت داشت.


اما من آنقدر کوچک و حقیر بودم 


که نه شنیدم


نه دیدم.


من در مرداب خود فرو می رفتم.


هرگز دل دریایی ات را درک نکردم.


هیچگاه آسمان بی منت مهرت را ندیده ام.


من این گونه کوچک و حقیر بودم.


هنگامی که تو غم داشتی...

شب تنهایی.

به جستجوی خورشید عشق تو


تمام شبهای تنهایی خود را زیرو رو کردم.


اما تو هرگز طلوع نکردی.


تو پاپس کشیدی و من


در بطن شبی تاریک فراموش شدم.

حوا.

حق با تو بود


بی تو من آدم نمی شوم.


سیب عشق تو را


از کدام درخت تمنا بچینم حوای من.


بی تو حتی بهشت هم


شکنجه گاهی بیش نیست.

همسفر.

اگر تو همسفر باشی


تمام جاده ها 


کوتاه است. 


بی هوده نیست 


که خورشید هر روز 


چون سایه با تو همسفر می شود.

بغض تو.

آسمان سهم دستان توست ای زیبا.



غم غربت زمین را به دل مگیر.



بگذار دنیا به افتخار حضورت به خود ببالد.



خدا با بغض های تو می گرید.



لحظه ای جهان را مهمان لبخندت کن.



ای زیبا ترین.