من به این که عاشقتم میبالم.
اما وقتی تو
چی توز موتوری
رو بیشتر از من دوست داری
من چی کار کنم....
هاااااا......
گوش کن...
می شنوی...
این صدای دلتنگی های من است
که باد آن را زم زمه میکند.
نگاه کن...
می بینی...
این اشک های من است که آسمان می بارد.
حال که مرا به قلب تو راه نیست
بگذار عاشق تو باشم.
بگذار دلخوش به خاطراتم باشم.
خاطرات خوبی که از تو به یادگار دارم.
من خواهم رفت تا در کنج خیالم باز
رویای تو را در شعر هایم نقاشی کنم.
تمام نوشته های من برای تو بود
نبود؟
تمام شور عاشقیم برای تو بود
نبود؟
تمام اشک هایم برای تو بود
نبود؟
تمام این قلب ناتمامم برای تو بو
نبود؟
تمام سر خوشی من از حضور تو بود
نبود؟
بگو کجای رویا هایم به نام تو نبود؟
بگو چرا هنوز خیال باران دارد
چشمانی که عمری به انتظار تو نشست.
بگو
حرفی بزن
تا در غربت غم بی تو بودن گم نشوم.
چیزی بگو
بشکن این سکوتت را
آسمان چه بی امان می بارد
وقتی تو سکوت می کنی
دلتنگ میشوم
وقتی که آسمان با من غریبه میشود
دلتنگ میشوم
وقتی دیگر جایی برای این دل بی قرار نیست تا قرار بگیرد.
دلتنگ میشوم
وقتی باد هم دست نوازش ندارد
دلتنگ میشوم
وقتی به انتظار یک بغض می نشینم اما هیچ وقت نمی بارم
دلتنگ میشم
وقتی تمام دنیا برای من یک زندان بزرگ میشود
دلتنگ میشوم
وقتی دریا مهربان نیست
وقتی کوه راه آرزوی هایم را بسته است
و
تمام دلتنگی وقتی آغاز میشود
که تو نیستی
با بغض به قلب تنهایی خویش می تازم.
با قلب پاره پاره ای رو بروی زخم های تازه ام مینشینم.
دیگر چیزی ندارم .
من بی تو ماندم.
من متروک و خسته برای خود شعری از مرگ نوشتم
اما هنوز خیالم
سرمست از یاد توست.
ای زیبا ترین .
ای بهترین.