مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

تظاهر کنم

 بگذار تظاهر کنم که ندیده ام


بگذار تظاهر کنم که هیچ وقت ندیده ام

بگذار تظاهر کنم که هیچ وقت سخن نگفته ام

بگذار تظاهر کنم که هیچ وقت جستجو نکرده ام

در این دنیا که بیابم آن نشانیکه بوی انسان دهد

بگذار تظاهر کنم که یافتم

بگذار تظاهر کنم تا

خبر به گوش هیچ کس نرسد

که دیگر باید برخواست از این خواب هزار ساله

باید دید که اینجا هیچ شباهتی ندارد با آنچه

می پنداشتیم

اما نه

بگذار همه بخوابند

کار از کار گذشته است

تو هم مثل من تظاهر کن 

که هیچ اتفاقی رخ نداده است

تو هم تظاهر کن و لبخندی جاری ساز

دیگر نمی شود که تغییر داد

تمام مظلومان کشته شدند

تمام کودکان در آتش آدم های بزرگ نابود شدند

تمام جنگ ها جهانی شدند

فقر همه گیر شد

رحم از دلها رفت

و انسان مرد

بگذار این همه را تظاهر کنم 


سعید شجاعی

بستر

در بستر تنهایی من


بستر یک آغوش گرم مهیاست


بستر یک نگاه طولانی در آغوشی گرم مهیاست


بستر یک بوسه و نگاهی طولانی به همراه آغوشی گرم مهیاست


فقط


تو نیستی که بستر من 


همان بستر تنهایی می شود



سعید شجاعی

دوباره ها

یک روز از همین روزها 


دوباره مقابل تو می نشینم


قهوه تلخ می خوریم


به چشم های هم خیره می مانیم


سکوت میکنیم


حواسمان را از اطراف پرت میکنیم 


شاید راهی پیدا کردیم برای نفوذ به قلب یکدیگر


یک روز از همین روزها


دوباره عطر تنت مرا می برد به عمق رویا هایم


دوباره مسیر آشنای چهره ات را با صبوری


اندازه میکنم


بی خیال تمام سالهایی که نبودی 


لحظه های بودنت را تکرار میکنم.


یک روز از همین روزها معجزه می شود


و  قلب های ما زنده می شوند


دوباره سلام های ما رنگ زیبای زندگی میگیرد


یک روز از همین روزها 


دوباره دستانم گره میخورد در دستان تو


دوباره خواب های ما تعبیر می شود


یک رو زاز همین روزها 


دوباره من عاشق تو خواهم شد


و چه شیرین است طعم این دوباره ها

تولدی دوباره

دوباره زاده خواهم شد


زین پس بی تفاوت نسبت همه اتفاقات می شوم


دیگر هیچ وقت از سمت این مسیر نمیگذرم


شاید باید کمی هم مغرور باشم


شاید دیگر از این من چیزی باقی نماند


می خواهم آنطور باشم که دیگر 


نه مرگ یک پروانه و نه نگاه نگران کودکی 


متاثرم کند.


دیگر خیال خوب بودن از سرم افتاده


یک جای دنج

حول حوش همین دقایق بود 


دقیقاً همین دقایق


 که برای اندازه یک جایی برای آرام خوابیدن


به اندازه یک جایی برای نشستن


به اندازه یک جایی برای تنهایی


مکانی را در نظر گرفتم.


با دستان خودم ساختمش


دیواری کشیدم به دور آن بلند و بی عبور


دیواری که نه دری در آن جایی دارد


نه روزنه ی پنجره ای.


در داخل این دیوارها تنهایی محض حکم فرماست


بی وابستگی به هیچ چیز این دنیا.


جایی دنج برای مردن.