مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

آواز آسمان

من برای این تنهایی

به همه مردم دنیا مدیونم

خطی که نوشتم به زبان مشترک آنها نبود

و من بی پروا

خیره ماندم به  نقطه ای که 

فراموشی را می سنجید

و به انتظار روزی تازه

همراه شدم با آسمانی که حسرت را

برایم آواز می خواند

13 نحس

سیزده مهربان

ای نفرین شده ی تاریخ

با من بمان

آدم ها از رو عادت

خاطرات خود را به در می کنند 

از حافظه هاشان.

تو با من بمان 

با تمام خاطرات تلخ و شیرینت

ای شوم شیرین 

ای خاطره ی آخر

ای بغض همیشه ی 

سال های نو رسیده

حس مشترک

از دستم بده دوست من


تا قدرم را بدانی


تا تمام احساسم را درک کنی


آدم ها قدر داشته های خود را نمیدانند


پس از دستم بده دوست من


شاید به آن حس مشترک 


رسیدیم

دوست من

بیا دوست من 


پس از این همه سال


پس از این هم غم و شادی


بیا تا این بار


حرف های ساده اما نگفته مان را


با هم به گفتگو بنشینیم


آتشی روشن کنیم


قهوه ای بخوریم


به تماشای باران بنشینیم


و آسوده زیر سایه شمعی


دراز بکشیم


و خاطرات را یک به یک مرور کنیم


بیا دوست من


بیا که فرصتی نمانده

آدم و حوا

ماجرای غریبی است 


حکایت آدم بودن


رانده شده


تنها 


و تا ابد غریب


میراثی که از آدم به یادگار مانده است


گویا خدا این همه آدم را از یاد برده


که بی حوا مانده اند