با تمام وجود
به انتظارت هستم
نیم خیز برای پرواز در آسمان آرزو هایم
آماده برای لحظه ای که نفسم
از شوق بند بیاید برای لحظه ای
و دلم
این خسته ای که بی تو خواب را به بیداری
ترجیح داده بیدار شود.
من از قلبی
شکسته اما امیدوار می گویم
بار سفر می بندم
با همین پا های خسته
تا زمانی که کوه ها به هم نرسیده اند
من به تو برسم
جز این چاره ای ندارم
بگذار آخرین آدمی باشم که به آدم دیگری میرسد
قبل از این که کوه ها عاشق شوند
این روزها همه چیز جز آدم ها
به هم می رسند
دلم یک جای دنج می خواهد
که راحت و بی دغدغه
چشم هایم را ببندم
و هزاران سال بخوابم
همین
کلافه ام از این خمیازه های
گاه و بی گاه که بی هوده
در خاطراتم نقش بسته