مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

رنگ تازه

دنیا برای چشم تو یه رنگ تازه تر میشه

 شبای تاریک و سیاه همیشه زود سحر میشه 

با اسم تو شکفته شد تموم گلهای زمین

 ستاره ها صف کشیدن میگن یه کم مارو ببین

 خورشید خانم برای تو پارچه ی نور و میبافه 

دریا واسه دلت هنوز همیشه صاف و شفافه

 آسمونا هم که دیگه به زیر سایه ات اومدن

 پرنده هاهم به هوات به این حوالی پر زدن 

اما بازم دنیا برات یه رنگ تازه میزنه 

فردا که از خواب تو پاشی شبیه رویای منه




 http://www.saeidshojaei.com


 آخرین کار خودم رو

 با احترام تقدیم میکنم

به تمام دوستان عزیزم

 ارادتمند همه شما 

 سعید شجاعی

قلبی سرشار درد

در آستانه ی یک انفجار بزرگ

 هنوز هم لبخند به لب دارم 

که مبادا بی احترامی به

 لحظه های زندگیم کرده باشم

نقطه سر خط

کاغذ و قلمی 

به شکل احساسم

دستانی که خسته اند از نوشتن

سری که درد میکند

و خیالی که 

پای رفتن به سرزمین های دور را ندارد

نتیجه تمام این حوادث صفحه سفید ایست 

که در چشمان من خیره می ماند

حس تمام شدن 

احساس ناتوانی محض

حقیقت تلخی که با هیچ اتفاق زیبایی

شیرین نمی شود.

باید بیاموزم که چگونه سکوت را 

خط به خط بنویسم

پس آغاز میکنم 

نقطه سر خط

پرسه

آرام قدم میزنم

رد می شوم از سایه ام

در ازدحام خیالات باطلم

گم می شوم 

می گذرم 

از روی تمام نت های سکوت

سرم گیج می رود

خاطراتم 

شکنجه ام می کند

هر گوشه

هر جا که می نگرم

تنها جای تو خالیست

جز این چیز دیگر نمی بینم

و آن قطره اشک

که میرقصد و میلرزد

می ریزد و می بارد

باز هم به کوچه های رویا می رسم

سرکی میکشم

شاید آنجا منتظرم باشی

اما باز هم به بن بست

نبودنت بر میخورم

بی هیچ آرزو و ای کاشی

به دیوار های تنهایم تکیه میزنم

تا ایستاده

قلبم بمیرد

تا دیگر 

نبودنت را حس نکنم

با این همه 

برای مرگ هم تو را کم می آورم


سعید شجاعی

دخترکان سرزمین من

دخترکان سرزمین من ایران

با گوشه ی چشمی عالم را عاشق خود میکنند

تنها با کرشمه ای هر مجنونی را با کوه و تیشه های فرهاد آشنا میکنند

دخترکان سرزمین من باید دلربا باشند.

مغرور و مهربان

پاک و عاشق

دخترکان سرزمین من تنها لایق زیبا ترین قصر ها برای سکونت هستند

لایق خنده های نا تمام

لایق روزگاری خوش

دخترکان سرزمین من همه شاعرند

همه شعر می گویند و عاشقان فقط از تکرار کلمات آن هاست که عاشق می شوند

اگر جز این باشد 

قلب کوچک من از درد به خود می پیچد

چرا که دخترکان سرزمین من همه لایق بزرگ ترین و زیباترین عشق ها هستند

لایق مجنون ترین فرهاد ها

اگر گردی بر دلشان بشیند

اگر اشکی از چشم هاشان روان باشد

اگر دردی در جان شان بپیچد

گویی که که این خاک خسته فریاد میزند از این همه اندوه

گویی تمام فرشتگان آسمان که فرشته بودن را از دخترکان سرزمین من آموختند

در پشت ستاره پنهان میکنند اشک هاشان را.

اگر گردی بر دل دخترکان سرزمین من بنشیند

خدا هم ساز غم را کوک میکند.

دخترکان سرزمین من را چه به زشتی و پلشتی

وقتی که آسمان هفت رنگ میشود از شرم زیبایی شان.

وقتی که ماه هنوز هم در مکتب دختران سرزمین من شیوه ناز و طنازی را می آموزد.

دختران سرزمین من نشان بهشت نه

خود بهشتند.

دختران سرزمین خود عشق اند.


سعید شجاعی