مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

قلعه تنهایی

اینجایم

در قلعه قلب خود

بیهوده در مکوب

دروازه این قلعه باز شدنی نیست

اسرار این قلعه شنیدنی نیستند

این جا جز بوی کهنگی دیوارهایش

جز بوی خون خشک شده ی من

جز سکون زمان

چیز دیگری ندارد

بیهوده در مکوب

این دروازه باز شدنی نیست

نه من راه به بیرون دارم

نه کسی را توان ورود به داخل

این قعله مهمان نواز نیست

انتظار

انتظار 

از همه چیز مرگبار تره

حتی از سیگاری که 

بی تو دود میکنم

و میدونم که 

روزی از این 

چشم انتظاری 

میمرم.

هوای سکوت

خسته ام از هجوم این همه کلمات 

که بر زبانم جاری نمی کنم

خسته ام از هر چه سکوت اجباری

دلم برای یک دل سیر فریاد تنگ شده است.

این جا هوا کمی گرانفروشی میکند

به قیمت خون میفروشد فریاد هارا

آهای 

آسمان

من قلبم را یک جا می فروشم

بگذار تا سکوتم را بشکنم