مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

پرسه

آرام قدم میزنم

رد می شوم از سایه ام

در ازدحام خیالات باطلم

گم می شوم 

می گذرم 

از روی تمام نت های سکوت

سرم گیج می رود

خاطراتم 

شکنجه ام می کند

هر گوشه

هر جا که می نگرم

تنها جای تو خالیست

جز این چیز دیگر نمی بینم

و آن قطره اشک

که میرقصد و میلرزد

می ریزد و می بارد

باز هم به کوچه های رویا می رسم

سرکی میکشم

شاید آنجا منتظرم باشی

اما باز هم به بن بست

نبودنت بر میخورم

بی هیچ آرزو و ای کاشی

به دیوار های تنهایم تکیه میزنم

تا ایستاده

قلبم بمیرد

تا دیگر 

نبودنت را حس نکنم

با این همه 

برای مرگ هم تو را کم می آورم


سعید شجاعی

نظرات 1 + ارسال نظر
مصیب پنج‌شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 http://mosibatkade.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد