مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

سیاه و سفید

نقاش شده ام


طرح تنهایم را عریان تر از همیشه می کشم


ساعت های بی شرم 


زمان های هوس باز


عشقبازیشان با چشمان سردم


در بستر قلبی خسته.


نقاش شده ام 


طرحی میکشم از دیروز


از آغوش من 


از دستان تو 


از برخورد لب های من با لب هایت


رنگ می بازد تک تک خاطراتم


سیاه می کشم این طرح ها را


رنگ ها دروغ می گویند. 


هیچ رنگی نتوانست به رنگ چشمان تو باشد.


نقاش شده ام


تمام لحظه هایم را سیاه سفید می کشم.

حبس ابد

حکم چشم های تو این بود


که من تا ابد در زندان خاطرات


حبس شوم.


شکنجه شوم هر روز 


روزی چند نوبت 


به سبک دیدن جای خالی تو در کنارم


به سبک دلتنگی های قدیم.


من بر دیوار های سلول تنهایم ام 


 خطی نمیکشم که بدانم چند روز رفته ای 


چند روز مانده ام


میدانم هر چه قدر که باشد 


زجر سالهارا تنها در لحظه ای تجربه خواهم کرد.


خیره می مانم به نقطه ای 


و آرام با خود زمزمه میکنم 


که به مهربانی تو ایمان  دارم


میدانم که روزی  این حکم را می شکنی


میدانم که روزی بر خواهی گشت .


تا تو برگردی من در حبس ابد صبوری میکنم.

عاشقانه عارفانه

وقتی برهنه می شوی


تازه خدا را درک میکنم


هیچ چیز زیبا تر از


خطوط چهره 


و منحنی های اندام 


تو نیست

لبخندی بر لب

آهای دنیای لعنتی

من هنوز هم لبخند به لب دارم

هنوز هم استاده ام 

تمام زخم هایت را پذیرا هستم

اما بدان که که هنوز هم استاده ام

هنوز هم لبخند به لب دارم

هنوز هم رویای ها خود به دوش میکشم

و تا پایان این مسیر گام بر میدارم

از راه های بن بست تو 

شاه راهی به آسمان باز میکنم

من هنوز هم زنده ام

من هنوز هم لبخند به لب دارم

تمام زیبایی

تو با دریا

تو با جنگل 

تو با آسمان

تو با ماه

تو با ستاره

تو با درخت

تو با رود

تو با کوه

تو با گل 

تو با تمام زیبایی ها نسبت داری

که این این گونه 

محو تماشای تو می شوم