خیابانی خواهم ساخت که عرض آن بی انتها باشد.
رویای دستان تو در دستان من
فقط در عرض خیابان رنگ واقعیت به خود می گیرد.
سعید شجاعی
من به تو یک آغوش امن بدهکارم
فرصتی که برای شکستن بغض های تو باشد.
بی هیچ حرف و کلامی
تنها یک آغوش برای گریستن.
سعید شجاعی
هیچ فردایی روز تازه ای نیست
فقط فاصله ای ایست از مصیبت ننگین روز قبل.
من داغدار تمام روزهای تازه ی عمرم هستم.
سعید شجاعی
دفترم آغشته به خون شعر هایی ایست که برایت ننوشته ام .
کلمات رو به انقراض اند
و خیال من حول و حوش , حضور تو می گردد.
عطر تو معجزه میکند
ورنه این دست های خالی
همیشه پوچ از هر اتفاق تازه ای هستند.
سعید شجاعی