مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

بهانه

سفر بهانه است برای تنها ماندن.


هیچ جاده ای


فاصله را نمی شناسد.






بر خواهم خواست.

روزی خواهم برخواست از گور خویش.


وقتی که دنیا بی حضور من حتی یک مرد عاشق هم ندارد.


وقتی که دختران باد 


دختران خیال 


بی حضور قطره های باران


افسرده و ساکتند.


روزی دنیا مرا 


بر میگرداند


تا شاید جبرانی باشد برای 


شکستن قلب بزرگم


که پیش چشمان کوچکش رخ داد

  

 و او هیچ نگفت و نگفت.


روزی از گور خود بر خواهم خواست.


بی حضور من


آخر تمام قصه ها 


نا تمام می ماند.

خیال.

در ازدحام حقیقت های تلخ


در پشت خیالم پنهان می شوم 


و رویاهای دیرینه ام را در آغوش میگیرم.


احساس خوبی دارم.


کاش می توانستم آرزوهایم را 


در آسمان زندگیم بیاویزم


همچون ستاره ها در شب.

فاصله.

در زیر سایه آسمان

بروی زمین سرد 

دراز میکشم.

خیالم را آزاد می گذارم 

که تا هر جا که میخواهد برود.

نگاه می کنم به آسمان 

و چقدر دلم میخواهد 

مسافت آسمان را 

آهسته قدم بزنم.

حتماً باید لذت بخش باشد.

از جاده های روی زمین 

دل خوشی ندارم.

در جاده های آسمان

فاصله معنایی ندارد.

همین طور خیالم

آزاد میچرخد

تا باز هم 

به تو میرسد.

نه.

دیگر مطمئنم که این خیال 

هیچ گاه دوباره بر نمی گردد.

من هنوز در کنجی از زمین به آسمان 

نگاه میکنم

و به فکر 

جاده ای که فقط یک قدم 

فاصله میان

 من و تو ست.

جدایی.

زندگی را چه تلخ به صلیب مرگ می کشیم


تنها در لحظه ای از



جدایی.