پشت دیوار بلند تنهایم
تصویری از تو را نقش کردم.
و هر لحظه با تو میگویم
بیا بشکن سکوت غم
که در سر باز هم
هوای آواز عاشقی دارم.
دلم تنگ نگاه توست.
بیا بشکن تو این دیوار را.
بیا بشکن .
من آن تنهای تنهایم
که تنهاتر زتنهایی
از عشق و عاشقی گفتم
منم بی خواب و بی تابی
که در فصل فراموشی
به زخم حسرتی جانکاه
اسیر و خورد و افسرده ام.
منم مردی که عاشق بود
ولی بی عشق عمر را طی کرد.
من آن نایاب از غم ها
من آن رسوا در این دنیا
به عاشقی کردن.
شکستم بغض شب ها را
مرا دریاب تو ای بی خواب
من آن درد فراموشی
برای عاشقی هستم.
من آن عاشق تنهایم.
من آن تنهای تنهایم.
به پایان می رسم امشب
به نقطه چین تنهایی
در این خط سکوت و اشک
نگفتی دوستت دارم
که نقطه باشی بر غم ها
تو آغاز دگر باشی
برای خط خوشبختی.
در این دنیای بی باران
که من زندانیم در شب
تمام طرح دلتنگی
به روی چهره ام پیداست.
من از بی حدی غم ها
من از آغاز بی فردا
من از خاموشی شب ها
من این فصل تکراری
همیشه زخم خورده ام.
منم این مرد بی باران که دلگیرم
بدون تو.
میان قلب تو ای یار
ندارم هیچ مأوایی.
ولی زندانی عشقت
منم در این شب خاموش
بدون هیچ آغازی
بدون حتی فردایی.
چه دلگیرم
چه دلگیرم
بدون تو.