مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

هوای تو

روز ها می آیند و  می روند.


ساعت ها در گذرند.


تنها خیال چشمان توست 


که بر آسمان قلب من می ماند.

از تو می گذرم.

از تو که بگذرم...


نه .


در اولین قدم می پاشم از هم.


مردی در پشت پنجره.

در پشت پنجره ی تنهایی


در خیالی دور


در افق 


در میان 


ابرهای آسمان همیشه ابری


به دنبال یک رد نگاه تو می گردم.


می دانم تو همیشه باران را دوست خواهی داشت.


پس به قطره قطره های باران


می سپارم که


 تو را ببسوند


نوازشت کنند


و با صدای هر چکه ای


بگویند که عاشقت تا به این حد عاشق است


که تنها برای تو...


در آخر هم به زمین افتند و بمیرند. 


 آسمان می بارد 


در پشت پنجره ی تنهایی من.


و مردی در پشت پنجره به زمین می افتد و می میرد.

ساعت.

به ساعت ها اعتماد ندارم.


هنگامی که در کنار تو هستم 


به سرعت می رود.


و هنگامی که از تو دور به انتظارت هستم


بسیار کند و حرکت میکند.


هر روز بی تو بودن 


برای من به مانند یک سال 


پر از غم و اندوه است.


من هزاران سالاست که عاشق تو هستم.


حیران.

 نگاه کن


 مرا به آتش کشیدی.


نگاه کن.


خاکسترم که در باد می رقصد.


نگاه کن.


عشق تو را که در دلم می درخشد.


باد مرا با خود خواهد برد.


اما من هم چنان عاشق 


و حیران نگاه تو می مانم.