هر روز در آینه
مردی را می بینم
که با نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به من خیره می ماند .
احساس پوچی می کنم .
سعید شجاعی
ای کاش تو اینجا بودی تا
صبح در جنگل به درختان لبخند می زدیم
ظهر در امتداد رود می رفتیم
غروب هم لب ساحل به تماشا می نشستیم
و آرام چای می خوردیم.
شب در زیر آسمان پر از ستاره دراز می کشیدیم
و زندگی را تجربه می کردیم.
سعید شجاعی
به خاطر تو متولد شدن
به خاطر تو زندگی کردن
و به خاطر تو مردن.
این است چرخه ی زندگی من
و من چه قدر خوشبختم.
سعید شجاعی
آسمان این جا با ما راه نمی آید
بیا برویم از اینجا
تا به آسمانی برسیم که همیشه باران می بارد.
بیا برویم در زیر باران با هم قدمی بزنیم
قول می دهم زیر باران دل ببرم از تو.
می خواهم مثل تمام قصه های خوب
ماهم تا ابد عاشق بمانیم .
سعید شجاعی
آنقدر دلتنگت بودم که خواب تو را دیدم .
ای کاش هیچ وقت این خواب پایانی نداشت.
ای کاش از شوق دیدارت بیدار نمی شدم .
حالا من مانده ام
با خیال تو و چشمانی بی خواب
و دلی که هم چنان دلتنگ توست.
سعید شجاعی