من در خیابان های
این تمدن مدرن
تکه تکه از دست رفتم.
من به دوران گذشته تعلق دارم
که بزرگ ترین آرزویم را آرام
با درختی کهن سال در میان بگذارم.
سعید شجاعی
جاده ها مرا انتخاب کردند.
لقب مسافر برای
آدمی که دلش جایی گیر کرده
شاید هم سخت و هم تلخ باشد.
لعنت به این جاده ها که مقصدشان
به آغوش تو ختم نمی شود.
سعید شجاعی
تنها موفقیت من
در ساختن دیواری بلند ، از جنس تنهایی
به دور خودم بود.
به طوری که حتی با بزرگترین
لرزه های دل هم خراب نمی شود.
سعید شجاعی
این گونه قرار مان نبود
قرار نبود همه چیز جبر باشد بی هیچ اختیاری
قرار نبود دیوار و سنگ تحمیل آرزو هامان شود
قرار نبود قضاوت شویم
قرار نبود بی هیچ امیدی زنده بمانیم
خدا یا
یک بار دیگر مرور کن قرار داد نامه را
امضای هیچ آدمی پای قرارداد این دنیا نخورده است
سعید شجاعی
از امروز به تمام فردا هایم
رنگ خاطرات دیروزم را می پاشم .
خاطراتی که عطر تو را دارد.
بی نگاه تو
منتظر هیچ فردایی نیستم.
سعید شجاعی