مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

شبانه

هر شب خرابت می شوم 

به امید فردا

که از نو

رج به رج 

بسازی ام .



سعید شجاعی

صندلی خالی

چهار ستون بدنم

 هم چون بید مجنون می رقصد از نوای ساز دلتنگی.

غم دارد وقتی صندلی کنارم را 

همیشه برایت خالی می گذرم 

و تو نیستی. 

من حتی در حضور خیالی تو شرمسار اشک های خویشم

قلبی تا به این حد دلتنگ 

در سینه من آرام و آرام خواهد مرد.


سعید شجاعی

راز شب های روشن

یک نفر در هیاهوی این تمدن مدرن 
با فانوسی چشم به راه مسافریست 
که راز شبهای روشن در عمق چشمانش نهفته است


سعید شجاعی

آدم برفی

تو گرم و تب داری

و من از سرما به خود می لرزم

تو از خورشید تابستان شکایت می کنی

من در  انجماد اینجا در شبی سیاه و بی ستاره به دنبال رد پای ماه

من در قطب فراموشی از یاد می روم 

مگر بهار چشمان تو معجزه ای کند

ورنه من همین آدم برفی خواهم ماند 

با لبخندی مضحک بر صورت سردم



سعید شجاعی

عید

تمام روزهای عاشقی من عید هستند.


فطر یا غیر فطرتش چه فرقی میکند


روزه در هر روزش حرام است.


بگذار به خدا بگویم یک عمر عاشقی کردم. 


قطعاً به بهشت می روم .



سعید شجاعی