این گونه قرار مان نبود
قرار نبود همه چیز جبر باشد بی هیچ اختیاری
قرار نبود دیوار و سنگ تحمیل آرزو هامان شود
قرار نبود قضاوت شویم
قرار نبود بی هیچ امیدی زنده بمانیم
خدا یا
یک بار دیگر مرور کن قرار داد نامه را
امضای هیچ آدمی پای قرارداد این دنیا نخورده است
سعید شجاعی
از امروز به تمام فردا هایم
رنگ خاطرات دیروزم را می پاشم .
خاطراتی که عطر تو را دارد.
بی نگاه تو
منتظر هیچ فردایی نیستم.
سعید شجاعی
هر روز در آینه
مردی را می بینم
که با نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به من خیره می ماند .
احساس پوچی می کنم .
سعید شجاعی
ای کاش تو اینجا بودی تا
صبح در جنگل به درختان لبخند می زدیم
ظهر در امتداد رود می رفتیم
غروب هم لب ساحل به تماشا می نشستیم
و آرام چای می خوردیم.
شب در زیر آسمان پر از ستاره دراز می کشیدیم
و زندگی را تجربه می کردیم.
سعید شجاعی
به خاطر تو متولد شدن
به خاطر تو زندگی کردن
و به خاطر تو مردن.
این است چرخه ی زندگی من
و من چه قدر خوشبختم.
سعید شجاعی