مردی از جنس باران

A man made of rain

مردی از جنس باران

A man made of rain

یک دوست

اینجا کلمات به غایت عقیم هستند


اینجا کسی سرش درد نمی کند آنقدر که ادعایش را دارد


این جا همه صبح را با نیمروی های آب پز میل میکنند


این جا رسم است که از هر چه بیزاری باید بخشی از وجودت باشد


این جا شعر ها جز کلماتی نا همگون نیستند


راستی دوست من 


اینجا 


حتی نوشیدن چای هم خستگی را در نمیکند


پس بی خیال شو


سعید شجاعی

عاشقانه ای دیگر

عاشقانه های تو


آغشته به


ترشحات آلت تناسلی ات 


بودند



سعید شجاعی

هنوز باور ندارم

درد می پیچد در استخوانم


مصلوب ثانیه ها می شوم


چشمانم می بینند ولی باور ندارند


نه 


باور نمیکنم


باور نمیکنم که سالهاست مانده ام 


بی تو حتی جرات حضور در بین آدم ها را ندارم


سالهاست که جز در دیوار این خانه 


برای دلتنگی من همدمی نیست


سالهاست که با نام تو


خود را شکستم


و باز با نام تو از آغاز بنا کرده ام


گویی به هزار رنگ خاطره آغشته شدم


هزار طرح دلتنگی روی آرزو هایم نقش بسته


دیگر همه چیز جز سکون و انتظار برایم محال است


درد پیچید در استخوانم


بغض سلامی دوباره گفت و اشک به راه افتاد


و باز مصلوب ثانیه ها می شوم


و باز مغلوب جای خالی تو


چشمانم می بینند ولی باور ندارند


نه 


هنوز هم باور نمیکنم 



سعید شجاعی