شب عجیبی بود.
رفیق دلش گرفته بود.
رفیق غم داشت .
رفیق خسته بود .
اما سکوت کرده بود.
آرام و بی صدا در خود می شکست .
رفیق حق داشت
در این دنیای نارفیق بی هیچ امیدی تنها بود.
رفیق شب های تنهایی را به صبح سپید می رساند.
رفیق تنها
شور و شوق شعر های شاعر بود.
رفیق من تندیسی از تمام خوبی ها بود.
رفیق تو تنها
تنهای تنها
آبروی ترانه هایی
پس بی خیال نگاه نگران ما مشو.
رفیق خوب من
برخیز و لبخند را مهمان چشم های نگران مان کن.
خورشید هم هر روز به اشتیاق لبخند تو طلوع میکند.
دل آسمان را نشکن.
سعید شجاعی
در این دنیای نارفیق بی هیچ امیدی
****
راننده های بیابانی به این جملات خیلی علاقه دارند ، نمی دانم چرا؟
این همه دوست و رفیق در کنارت ، کدامشان نارفیقی کرده اند که اینقدر ناشکر و نالانی؟
***
رفیق خوب من
برخیز و لبخند را مهمان ...
این یکی خیلی زیباست