حکم چشم های تو این بود
که من تا ابد در زندان خاطرات
حبس شوم.
شکنجه شوم هر روز
روزی چند نوبت
به سبک دیدن جای خالی تو در کنارم
به سبک دلتنگی های قدیم.
من بر دیوار های سلول تنهایم ام
خطی نمیکشم که بدانم چند روز رفته ای
چند روز مانده ام
میدانم هر چه قدر که باشد
زجر سالهارا تنها در لحظه ای تجربه خواهم کرد.
خیره می مانم به نقطه ای
و آرام با خود زمزمه میکنم
که به مهربانی تو ایمان دارم
میدانم که روزی این حکم را می شکنی
میدانم که روزی بر خواهی گشت .
تا تو برگردی من در حبس ابد صبوری میکنم.